تنهایی بهتر از گدایی عشق است


زمین خوردن بهانه ای نیست برای نرفتن
                     بلکه تجربه ای است برای درست رفتن


چرخ یه گاری در حسرت واماندن است
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
 مرد گاری چی در حسرت مرگ


کاش اگر لطفی بهم می کردیم مختصر بود ولی ساده وپنهانی


دوست مانند چتری است که باید در روزهای بارانی همراه شما باشد


کسی که زیبایی اندیشه پیدا کرده, زیبایی تن را به نمایش نمی گذارد


زندگی چون جاده ای است که فقط روبرو را باید نگریست
پشت سر را هم برای تجربه باید دید


 خورشید برای ایثار نور خود از کسی چیزی مطالبه نمی کند



 




 

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید, کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت. تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید, کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است. و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل, میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر, نمی دانم چرا؟
شاید به دل وعادت پروانگی مان , باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

خط فاصله

وقتی تو بودی, سروهای حیاط آنقدر بالا رفته اند که دیگر نتوانستم صورتشان را ببینم و آب حوض آنقدر آبی شد که خورشید هر صبح نگاهش را در آن می شست و صدای ماه را می شد شنید که برای ماهیها لالایی می خواند.
تو که بودی می شد سفره دلمان را در وسط حیاط پهن کنیم و من و تو دور آن بنشینیم و دردهایمان آنقدر کم رنگ شده بود که در روز روشن هم دیده نمی شد.
تو بودی و زمستان اجازه می داد گلهای باغچه برای دیدنت بیایند.
حالا که رفته ای سروها هم سایه دارند. روزها آنقدر بلند شده اند که هر چه می دوم نمی رسم.
تو رفته ای و بین من وتو یک خط فاصله بلند گذاشته اند.