زمستون

 

صبحی است سرما زده

دمای شهر چند درجه ناقابل زیر صفر

تو می آیی

برف ها عرق می کنند از این همه گرمی نگاهت

و ...

حادثه مسری می شود

تابستان شهر را قرق کرده است ....

تنهایی

هیچوقت هیچی ازت نخواستم اما فقط یه چیزی ازت خواستم که تنهام نگذاری
اگر شروع کردی تا پایانش بیا..نیمه راه رها نکنی و بری...چون برگشتن و دوباره شروع کردن راحت نیست....
ولی رفتی
درسته که خودم خواستم
ولی باز تو با شوق رفتی
اما هر جا که هستی امیدوارم راهی رو انتخاب کنی که بهش دست پیدا کنی..راهی رو نری که
بی نتیجه باشه
همینکه ببینم خوشبخت هستی برام خیلی ارزش داره
عشق ودوست داشتن فقط به باهم بودن نیست.........

خواب

 

در خواب گریه می کردم ، خواب دیدم که تو مرد ه ای ، بیدار شدم و اشک از گونه هایم جاری شد.
در خواب گریه می کردم ، خواب دیدم که تو از من جدا شده ای ، بیدار شدم و مدتی دراز بتلخی گریستم
در خواب گریه می کردم ، خواب دیدم که تو هنوز دوستم میداری ، بیدار شدم و باز سیل اشک از چشمم فرو ریخت
هر شب ترا بخواب می بینم که با مهربانی لبخند میزنی و من خود را لرزان لرزان بپاهایت می اندازم . تو بحالت غمناک بمن می نگری سر زیبای خود را تکان می دهی و مروارید تر اشک از چشمت فرو می ریزد آنگاه ،آهسته کلمه ای بمن می گویی و دسته ای از گلهای سپید بمن می دهی اما چون بیدار میشوم از دسته گل اثری نیست و آن کلمه را نیز فراموش کرده ام