چه زیباست روئیدن بذر عشق در سرزمینی خشک  و در کویری بکر و در دشتستان  خلوت تنهایی من. بذر آن را در پهنای سینه ام تا بینهایت ها , تا بودنم  او را همچون مهر جاودانه مادری پاس میدارم و تا هستم  یاد باغبانی که این بذر زیبا را به من داد تا در آرامترین جایگاه  
...قلبم  منزلش می دهم
.امید دارم که لایق آن احساس بزرگ او باشم
دوست دارم آسمان دلم پر از ابر باشد و تو با نگاهت آنچنان رعد و برقی در آسمان دلم روشن کنی  که زمین خشک دلم  از ترنم بارش باران مهرت سیراب گردد و در کویر خشکیده قلبم گل
...شقایقی بروید و

به یاد چشمه سار اشک باران
چه روزها و شبها که بی تاب دیدن و مصاحبت و گوش دادن به گفته های شیرین اشک سپری نمودم تا فرصتی پیش آید و با او که از هر همدمی با من ندیم تر و انیس تر بود , در خلوتی او را میهمان کنم وسفره دلم را بر رویش بگشایم تا شاید کمی از عقده های دل رنجورم کاسته شود , بار غم احساسم سبک تر گردد.
در هر کوچه و برزنی که سراغ داشتم در پی او می گشتم تا او را تنها ببینم. هم برایش بگویم و هم گوش دل بسپارم به ناگفته های او , که می دانستم خود او محرم راز همه و مخزن اسرار دیوان عاشقان و عارفان از ازل تا ابد بوده و هست و خواهد بود. بی صبرانه در انتظار ملاقات با او بودم که ناگهان دیدم از غم فراغش دیدگانم نمناک شد. ناگهان به خود آمدم. دیدم او که دنبالش میگردم اکنون میهمان مژگانمشده و گونه هایم چه زیبا به میزبانی او مشغولند. شتابان لب به سخن گشوده , او را به خلوت خود دعوت کردم و از او خواستم برایم بگوید آنچه که میخواستم از او بدانم و نمی دانستم ...... .
اما انگار او تمایلی به گفتن نداشت. از او خواهش کردم . ملتمسانه به دامان زلالش افتادم و او که دید اگر دل مرا بشکند دوباره باید از میان دیدگان غمبارم قطره قطره آب شود و به دامن آتشین دل سوخته ام افتد. لب به سخن گشوده از تولد غمبارش تا مرگ زیبایش برایم گفت و گفت و گفت....
گفته هایش را مثل تشنه ای که به دنبال آب , دشت و صحرا را در می نوردد , دنبال کردم. آخر الامر مروری بر زندگی نامه او نمودم.
.... دیدم که

ساز می زنند
کودکان با لبان خویش
تو گویی در شکوفه های بهار
مست , همچو بره ها شاداب
در مرغزار سر سبز ماه بهشت
فارغ از دلتنگی های مادر خویش
پای کوبانند
رقصان
چون پری شیطان , می پرند هر سو
می زنند چرخ چرخ
تا بگیرند سایه خویش
می روند بالا می پرند پایین
چشمها بسته
در خیال خود
می روند تا آسمانها , کهکشانها
سوی جنگلهای روشن , پر ستاره
تا بچینند چند ستاره
نونهالان , شاد و شنگول
مست و منگول
مثل آهو , چون پرنده
می کنند آهنگ لانه
تا بکارند چند ستاره
سقف خانه