کریسمس همه شما مبارک
  <SMILIE>
روزهای خوبی داشته باشید  
<SMILIE>  <SMILIE>  <SMILIE>
واسه چند روز نمی تونم بنویسم
دوباره بر می گردم
 <SMILIE>

اگر دلها به یاد یکدیگر نلرزند و اگر لبها بر روی یکدیر نخندند و اگر دستها یکدیگر را نفشارند و اگر دلها از شوق و زندگی پیر و غمناک نگردند, چه به روز ما خواهد آمد
وای به حال روزی که جز مرگ آرزویی نخواهم داشت  

ای کاش گل بودی و من از باغها می چیدمت
یا طلوعی بودی و من از پنجره می دیدمت
ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان 
هر وقت باران می گرفت از دور می بوسیدمت 

در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کس کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و با ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را
و از آن پس ندیدش هیچکس را


غروبی باز یک مرغ مهاجر بالهایش را میان بادهای سرد و طوفانی رها کرد
و در آن تردید حتی آسمانها هم بغض خود را
ناگهان در ارتفاع وحشت آنی رها کرد
اسیر باد می شد
تک درخت پیر می دیدم
 شکوه چند فرسخ برگ در زیر گام عابران می ماند
و اما باد می آمد و به دور تک درخت پیر رقص می نمود
و باز او را در میان وهم عریانی رها می کرد

در شورای دلم عشق چنین گفت
معشوق تو ناز است
ملوس است
ملیح است
اعضای وجودم همه گفتند
صحیح است
صحیح است