هنگامی که ...

هنگامی که در تاریکی شب ستارگان در اعماق فضا آرام می درخشند
هنگامی که مرغک بی نوایی با نوایی شورانگیز احساسات خود را تعبیر می کند.
هنگامی که نغمات جانسوز موسیقی از دور گوش به گوش می رسد
هنگامی که کبوتر پر شکسته در آشیان از ستم آسمان می نالد.
هنگامی که بلبل افسرده از جور خزان به پای گل خاک بر سر می ریزد
هنگامی که آبشار چون عاشق , راز زمزمه می کند.
هنگامی که پروانه سوخته بال با تشنج و اضطراب در راه شمع جان می سپارد.
هنگامی که جویبار چون اشک بیچارگان جریان می یابد.
هنگامی که ابر بهار در فراق یار گریه می کند.

دیده بودم یک نفر در جاده ای ره می سپرد
                        رفتی و تک عابر این جاده ها کردی مرا
بعد تو من ماندم و یک جاده بی انتها 
                          هان ! ببین آواره این نا کجا کردی مرا

بر فراز قله های عشق آنجا که سیمرغ بلورین محبت سلطان مطلق است , دست آشنای زمان نامت را بر کوههای سخت حک کرده است.
تو شراب عقیق گونه ای هستی که می توان در جام بلورین محبت یافتنت.
پس لب بر لب جان می نهم تا شهد محبت را بچشم.
در دریای متلاطم مهرت زرورق سرگردانی بیش نیستم.
آنجا که گلهای اطلسی در کنار هم روییده اند و نسیم بهاری شروع به وزیدن می کند.
دوست دارم با تمام وجود فریاد بزنم دوستت دارم و همیشه در قلب منی.
آه ! ای عزیز من
این دست روشنی که شفق را شکافته است در انتظار عشق تو تاریک است.