بـــــاور



هبوط آسمان

باری

دیدگان تو بود

که از آبی ترین عمارت جنگلیش

آنگاه که عزم تو شکوفید

به جان گدازترین مسلخ ها کوچید

پرنده های کلامت

پس از آنجا که می گریستی

و چشمه ها را آواز می دادی

تمامی آسمانهای حیات مرا پوشاند

تو ریشه های عشق را

به بازگشتی بی بازگشت می خواندی

و خود

به جاودانه ترین زیستنی

مسافر این نیروانای روشن شدی

بر دیوار بلند باورهایم

روزنی بودی

و بر بن بست دیده هایم

معبری

آه

چه خاموش از افسانه ها گریختی

و جانی چنان پاک را

جانانه به تیر عشق نمودی

کابوس دستهای تنهای تو

در آن دشت خصم زده اینک

تنها انیس گامهای نادم من است

حالی که تو نیستی

اما آوار نگاهت

از پس آن فاجعه

زنده به گوری تمامیت مرا به تماشا نشسته است

باید که بازگردم

و از ابتدای حیاتم بیندیشم

شاید

شاید توان کنم که حرفی

مگر حرفی

از تو گفتن را

ادعا کنم

باید که باز گردم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آزاده یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:12 ب.ظ http://yas-sefid-17.blogsky.com


و من تنها در سکوتی سرد و نفرت انگیز
می آیم و خواهم ماند
اهل همین دیارم
من در همین نزدیکی ها زیر یک گل سرخ که آن هم تنها بود چشم گشودم
و آموختم هستم
پس میمانم تا ثابت کنم هرکس اهل دیار اشک باشد به همین سادگی از میدان به در نمی رود

...

سربلند ، آبی ، آرام و جاری باشی ...
میلاد عزیزم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد