ابری در آغوش قله های دور
پژواک دردآلود ناله ای را
زار زار می گرید
و از هق هق غریبانه اش
شانه های کوه می لرزد
آه ...!
چوپان را بگو بنوازد
تا فرازهای دلم
فرود گله های درد را به نظاره بنشیند
چوپان را بگو بنوازد
تا در پیچاپیچ کوچه های دل تنگی اش آواره شوم
چوپان را بگو بنوازد تا زخمهای قریه دلم
کم خونی غریبشان را بگریند
و ذهن خالی دشتها
از شتیدن نی های نیم سوخته لبریز شوند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد