هر چه نزدیکتر می شوی, پاهایت سست تر می شود و خستگی ات افزونتر
دختری است , انگار که چنگ بر زمین زده و در خود مچاله شده است
به لاک پشتی می ماند که سر و پا و دستش را در خود جمع کرده باشد
آنچنان در خود پیچیده است که سر و پایش را نمی توانی از هم بشناسی
بازش می گردانی و ناگهان چهره ات و قلبت در هم فشرده می شود
صورت تماما به کبودی نشسته است و لبها درست مثل بیابان عطش زده , چاک خورده
نیازی نیست که سرت را بر روی سینه اش بگذاری تا سکون قلبش را دریابی
سکون چهره اش نشان می دهد که فرسنگها از این جهان آشفته فاصله گرفته است
می فهمی که وحشت و تشنگی دست به دست هم داده اند و این نهال نازک نو رسته را سوزانده اند
چهره ایی که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده باید در هجوم سرمای شب بسوزند و در تابش مستقیم آفتاب ظهر , پوست بیندازند
انگار که لطیف ترین گلهای گلخانه ای را به کویری ترین نقطه جهان , تبعید کرده باشند
من اصلا نفهمیدم چی میگی اسم منم میلاد میخوام باهات دوست بشم پیش منم بیا
جالبه ............
موفق باشی
سلام.....مثه همیشه زیباست.....این جمله خیلی به دلم نشست (انگار زیباترین گلهای گلخانه ای رو به کویرتبعید کرده باشند)بابته لینک هم سپاسگذارم.....باعث افتخار منه که لینک شما را در وبلاگم قرار بدم......حتما این کارو خواهم کرد....تا بعد....
اقا وبلاگت جالبه ولی چرا مخاطب کم داری چون با هر دستی بدی با همونم میگیری
واسه منم توضیح بده یعنی که چه؟