بر فراز قله های عشق آنجا که سیمرغ بلورین محبت سلطان مطلق است , دست آشنای زمان نامت را بر کوههای سخت حک کرده است.
تو شراب عقیق گونه ای هستی که می توان در جام بلورین محبت یافتنت.
پس لب بر لب جان می نهم تا شهد محبت را بچشم.
در دریای متلاطم مهرت زرورق سرگردانی بیش نیستم.
آنجا که گلهای اطلسی در کنار هم روییده اند و نسیم بهاری شروع به وزیدن می کند.
دوست دارم با تمام وجود فریاد بزنم دوستت دارم و همیشه در قلب منی.
آه ! ای عزیز من
این دست روشنی که شفق را شکافته است در انتظار عشق تو تاریک است.

شب را ستاره ستاره به روز می نشینم بی آنکه سهمی از آفتاب برده باشم.
نه خاکم فرصت درنگ می دهد و نه آسمانم.
مجال پرواز ,
نفرین شده کدام ستمدیده ام آیا ؟
لبخندی می توانستم شد یا دشنه ای.
تحمل این اجبار را
دریغ , دریغ که خواستن که آرزوها بر نیمکت پارک ها مو سپید کرده اند که دیگر هیچ پرنده ای سرود شادی نمی خواند.

سلام
سلامی به درخشندگی ستارگان منور در سینه تاریک شب
شبی که تاریکی در عمق آن فرو رفته و تنها روزنه های امید در آن رخ نمایی می کند.
سلامی به سرخی تیرهای رها شده از کمان بی وفایی های آکنده از قلبهای عشق و امید.
امیدی که فقط و فقط از تو و خوبی های تو سرچشمه می گیرد.