-
عاشقانه ترین آواز کلاغ
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 09:34
کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست. صدایش، اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت ، نازیبایی ها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است...
-
شروعی دوباره
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 18:51
از همین الان این وبلاگ رو تحویل نازنینم میدم کسی که همه چیزمه و همه زندگیمه و هر چقدر فکر کنید دوستش دارم
-
چگونه به سویت بیایم ؟
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 15:45
ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟ ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه پاک کردن آن اشکهای روی گونه درخشانت میسر است؟ ای آسمان آبی من، بین من و تو فاصله ای است، پس چگونه دستم را بر روی گونه نازنینت...
-
تنها آرزوی من
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 14:40
تو میدونی و همه میدونن که زندگی از تحمیل لبخندی رو لبام , از آوردن برق امیدی تو نگام و از برانگیختن موج شعفی تو دل من عاجزه تو میدونی و همه میدونن که شکنجه دیدن به خاطر تو , زندونی کشیدن به خاطر تو و رنج بردن به پای تو تنها لذت بزرگ منه از شادی توست که من تو دلم میخندم از امید رهایی توست که برق امید تو چشمون خسته ام...
-
چقدر دوستم داری , چقدر دوستت دارم
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 22:40
از روزی که پای تو تو زندگیم باز شده و نگاهم تو نگاهت گره خورده , لحظه ای آروم نگرفتم تو تنهایی, تو جمع, تو خواب و بیداری, در خوشی و ناخوشی, در لحظه های سخت و شیرین زندگی ام تو رو یافتم نمیدونم تو کی هستی و از کجایی فقط میدونم که تو در اوج مهربونی, متانت و عطوفت و در بالاترین نقطه انسانیتی مهربونم ! نمیدونم توی چشمونت...
-
روز تقسیم
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 14:47
روز قسمت بود.خدا هستی را قسمت میکرد.خدا گفت: چیزی از من بخواهید هر چه باشد.شما را خواهم داد .سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست.یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز.یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را. در این میان کرمی کوچک جلو آمد...
-
بارون دل
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 16:26
و باز هم یک روز بارانی و خاطره ای دیگر . تمام روزهای زندگی ام پر شده از خاطرات روزهای بارانی . قطره های باران که به زمین می رسند گویی سیلی محکمی به قلب من نواخته می شود و من زیر باران این همه غم می شکنم . امروز هم باران ترانه دیگری آغاز کرده، تا با آن قلب شکسته مرا بیش از این بشکند . اما گویی امروز این ترانه رنگ و بوی...
-
یه تصمیم
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 15:20
چند وقته که میخوام قلکمو بشکنم با نصف پولهاش نازتو بخرم با بقیه پولهاش هم برم مداد رنگی بخرم باهاش نازتو بکشم
-
دوستت دارم
شنبه 15 بهمنماه سال 1384 12:48
تمام شکوفه های سیب یاسهای کوچک مریم ها میناها و لاله ها را به پایت می ریزم تا لحظه ای فارغ از اضطراب سپری شدن ثانیه ها و کاسته شدن عمر در چشمهای زیبایت نگاه کنم و بگویم به سکوت ماه در دل شب و به صداقت وامیدم قسم که دوستت دارم. بدان قلبم تنها محبت و مهربانی بی ریای تو را می پذیرد. و چه خوب می شد اگر می توانستی باور کنی...
-
یــــاد ...
جمعه 7 بهمنماه سال 1384 07:26
ابری نیست ، بارانی نیست ، خاکی هست مرده خانه ای نیست ، سقفی نیست ، فرش افتاده بر زمین پاره دوستی نیست ، یاری نیست ، چراغ خاموش ، روشن در آن رقص شبانه درختی نیست ، سبزه زار خالیست . گل می خندد و می گرید تنهایم ، تنهای تنها ، گفتند می آید ابر بهاری ، ولی نرفت خزان...
-
زمستون
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 10:21
صبحی است سرما زده دمای شهر چند درجه ناقابل زیر صفر تو می آیی برف ها عرق می کنند از این همه گرمی نگاهت و ... حادثه مسری می شود تابستان شهر را قرق کرده است ....
-
تنهایی
شنبه 24 دیماه سال 1384 15:25
هیچوقت هیچی ازت نخواستم اما فقط یه چیزی ازت خواستم که تنهام نگذاری اگر شروع کردی تا پایانش بیا..نیمه راه رها نکنی و بری...چون برگشتن و دوباره شروع کردن راحت نیست.... ولی رفتی درسته که خودم خواستم ولی باز تو با شوق رفتی اما هر جا که هستی امیدوارم راهی رو انتخاب کنی که بهش دست پیدا کنی..راهی رو نری که بی نتیجه باشه...
-
خواب
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 15:56
در خواب گریه می کردم ، خواب دیدم که تو مرد ه ای ، بیدار شدم و اشک از گونه هایم جاری شد. در خواب گریه می کردم ، خواب دیدم که تو از من جدا شده ای ، بیدار شدم و مدتی دراز بتلخی گریستم در خواب گریه می کردم ، خواب دیدم که تو هنوز دوستم میداری ، بیدار شدم و باز سیل اشک از چشمم فرو ریخت هر شب ترا بخواب می بینم که با مهربانی...
-
تولد وبلاگ
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 23:44
سلام به همه دوستان فردا این وبلاگ وارد ۲ سالگی میشه تولدش مبارک ....................... گفتی از پلک های خواب آلود دریا بوی شب و سکوت و ستاره می آید بوی شکوفه ساده دلواپسی های .... ابرک زخمی دیر پای من مظلومکم ..... چه ساده از بوی نارنج و ترنج و بابونه چه ساده از هوای مرطوب این سرزمین گذشتی..... مگر نه آنکه وارث...
-
آسمان بی ستاره
شنبه 26 آذرماه سال 1384 23:06
بعد از آنکه شب آمد و شب رفت ستاره ای در دستهایت گذاشتم و گفتم : " یادم تو را برای همیشه فراموش ! " به خود که آمدم دیدم هم تو رفته ای و هم آن ستاره را از دست داده ام !؟ حالا هر چه بیشتر به دنبال آن ستاره بی آسمان می روم کمتر به دستهای تو می رسم . اما همین امروز به خانه که می رفتم پشت شیشه مغازه ای در دو نبش بعد از ظهر...
-
خطوط موازی
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 15:30
پسرکی در کلاس ریاضی به گفته معلم دو خط موازی روی کاغذ کشید آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد. و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی گفت: ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. و خط دومی از هیجان لرزید. خط اولی گفت: و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ. من روزها کار می کنم. می...
-
خورشید و ماه
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 18:50
شب بود و همه جا تاریک . خدا با دست محبت ماه رو آفرید و دور و برش رو پر از ستاره کرد تا ماه تنها نباشه یک روز یک ستاره کوچیک با ظرافت و تموم وجودش اومد به طرف ماه .هر چی که بهش نزدیک تر می شد , می دید چقدر ماه مغروره . آره ماه همونی بود که همه بهش خیره می شدن .همه زیر نورش عاشق می شدن و شعر می خوندن . دلهای عاشق اسم...
-
باغبان محبت
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 17:19
مهربان من بیا و باز میهمان خلوت تنهاییم باش بنگر حیاط چشمانم را که از باران یادت خیس است و روح تشنه ام را که در جستجوی جرعه مهری هرچند کوچک کویر خاطرات را هر شب و هر شب در می نوردد ! صبورساکت من از چه لب فرو بسته ای نمی بینی دست های تنهایی چگونه ظالمانه کبوتر قلبم را در پنجه خویش می فشرند پس این سکوت از برای چیست که...
-
نیاز
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 11:11
یافتم که دستهایت رابر رویِ زانوهایت آوار کرده بودی و نگاهت را به نقطه ای دور دست امتداد میدادی کنارت نشستم و محو تماشای تو شدم، به عمق چشمانت فرو رفتم، وای خدای من! چه دنیای زیبایی را در پشت پرچین نگاهت زندانی کرده ای . پرنده های چشمانت چه زیبا و دلنشین آواز تنهایی را در نی غربت می نواختند دلت انگار دنیای بکری است که...
-
تنهایی
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 10:46
سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خسته ام یادت نمیاد اون همه قول و قرارایی که با تو بستم با این همه ظلم تو ببین باز چه جوری پای این همه قول و قرارا من نشستم نشکن دلمو به خدا آهم میگیره دامنتو عاقبت یه روز نگو بی خبری نگو نمیدونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز نگو بی خبری نگو نمیدونی وقتی که نیستی گریه شده کار این دل...
-
کاش کودک بودم ...
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 11:36
کاش کودک مانده بودم وز جهان نجس اطرافم درکم انقدر کم وناچیز بود که نمی فهمیدم . معرفت چیست .وفا چیست .معنی عشق و دریا چیست همه دم خوش بودم کاش هیچم ز جهان درک نبود تا نمی فهمیدم . تا نمی دانستم درجهان معنی نامردی چیست درد فهمیدن و دیدن . درد دانستن سختی چیست آنقدر سخت که من هرگزم نیست تحمل بر آن خوش به حال کودک که نمی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 23:52
اگر معنا را از سخن بگیری چه می ماند و اگر وجدان را از انسان ... گویمت هیچ آرزو دارم که سراسر عمر با معنا باشی و با وجدان در پی رشد و تعالی جان در تو می بینم قدرتی را که بی نردبان بالا رفتن می جوید از منطق شرف یکپارچگی و وحدت می گوید خود می دانی که بارها دیده ام ترا که دیده ای آنچه را که نمی بینند دیگران سپاس ترا و شکر...
-
انتظار
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 16:52
قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا اگر بیایی همه چیز خراب میشود دیگر نمیتوانم اینگونه با اشتیاق به دریا و جاده خیره شوم من خو کرده ام به این انتظارها به این پرسه زدن ها در اسکله و ایستگاه اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم؟
-
بـــــاور
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 14:35
هبوط آسمان باری دیدگان تو بود که از آبی ترین عمارت جنگلیش آنگاه که عزم تو شکوفید به جان گدازترین مسلخ ها کوچید پرنده های کلامت پس از آنجا که می گریستی و چشمه ها را آواز می دادی تمامی آسمانهای حیات مرا پوشاند تو ریشه های عشق را به بازگشتی بی بازگشت می خواندی و خود به جاودانه ترین زیستنی مسافر این نیروانای روشن شدی بر...
-
فراق پدر
جمعه 28 مردادماه سال 1384 23:09
پدر لبخند هایش را میان سفره می پاشید و ما هر روز بعد از اشک نان و خنده می خوردیم غزل می گفت و می خندید و خود را مثل یک قطره باران میان سایه های عصر بارانی رها می کرد پدر می کشت وهم گرگ پیری را که هر شب منتظر می ماند لالایی فرو خشکد و مادر با هم مثل همیشه گیسوان سبز خود را با شکوهی چند ساله در میان باد تا اوج پریشانی...
-
غریـــبه
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 12:57
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی ای که بی تو تک و تنها توی این غربت سنگی میدونم بر نمی گردی شدی همرنگ دو رنگی همه زندگی من اون نگاه عاشقت بود چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود رفتی و ازم گرفتی اون نگاه آشناتو واسه من باقی گذاشتی التهاب لحظه هاتو حالا من تنها نشستم با نوای بی...
-
برای الــــی
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 15:32
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گامهای تو تکرار کنم می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب...
-
سـکوت بــاران
جمعه 14 مردادماه سال 1384 23:44
باران و سکوت غبار و شیهه یالهای گره خورده در طوفان و سواری افتاده در انتهای عطش آه نمی دانم چشمان آسمان را کدام تاریکی بسته است خاکستر دریا بر دوش کدام طوفان می وزد جنگل و پرنده و ابر مزارشان کجای خاطرات گم شده است و اسب کنار کدام برکه برهوت خواب سوار و سایه می بیند !!! حیرانم حیران آنهمه بارانی که دیشب بارید ... و...
-
به مناسبت فرا رسیدن امتحانات
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 15:48
می ستیزد استاد گشته ام من بی خواب نیست یک دم که رسد نمره پاسی ولی غم این درس و کلاس خواب یک نمره ده می بینم نگران چون من افتاده سحر دوست می خواهد از من که تقلب بنویسم بدهم قوم به جان باخته را بلکه دو خط من خود اینجا به هوای کمکی آمده ام نازک استاد تن و هم کچلی که نخوانده درسش و نرفتم به کلاس ای دریغا من می افتم دستها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1384 13:23
خدا اگر بیاید مهمانی به خانه من می دانم دلم جوانه می زند از زیر تنهایی ام خدا اگر بیاید ... خودم کفش های قشنگش را جفت می کنم پشت در اگر بیاید ... دستم را می گذارم زیر چانه , زل می زنم به نگاهش راستی یادم بماند بپرسم تو کجاست همان تو یی که همه دوستش دارند خدا حتما می داند کاش خدا آنقدر بماند که دلم بعد از جوانه اش میوه...