خانه عناوین مطالب تماس با من

کلبه ای از جنس محبت

کلبه ای از جنس محبت

درباره من

The One Who's like No One ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • عاشقانه ترین آواز کلاغ
  • شروعی دوباره
  • چگونه به سویت بیایم ؟
  • تنها آرزوی من
  • چقدر دوستم داری , چقدر دوستت دارم
  • روز تقسیم
  • بارون دل
  • یه تصمیم
  • دوستت دارم
  • یــــاد ...
  • زمستون
  • تنهایی
  • خواب
  • تولد وبلاگ
  • آسمان بی ستاره

بایگانی

  • خرداد 1385 1
  • اردیبهشت 1385 1
  • فروردین 1385 1
  • اسفند 1384 4
  • بهمن 1384 3
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 6
  • آبان 1384 2
  • شهریور 1384 1
  • مرداد 1384 6
  • خرداد 1384 4
  • اردیبهشت 1384 2
  • فروردین 1384 1
  • اسفند 1383 1
  • آذر 1383 4
  • مهر 1383 1
  • شهریور 1383 1
  • مرداد 1383 1
  • تیر 1383 5
  • خرداد 1383 4
  • اردیبهشت 1383 6
  • فروردین 1383 2
  • اسفند 1382 18
  • بهمن 1382 8
  • دی 1382 15
  • آذر 1382 9

آمار : 71615 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1384 11:15
    امروز همه اش به این فکر می کردم که اگر خدا بیاید مهمان من بشود چه دارم جلویش بگذارم نمی دانم خدا سیب بیشتر دوست دارد یا انار سیب عطر دارد , انار دل به این فکر کردم چطور است دل انار را در بیاورم بمالم به عطر سیب گاهی آدم از فکر خودش می خندد خدا کند خدا هم به فکر من بخندد خدا بخندد خیلی خوب است همان لحظه می شود یواشکی...
  • قصه من و تو دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1384 08:35
    نه با اندوه باید ماند نه غم را باید از خود راند بیا تا ما شریک شادی و اندوه هم باشیم... چقدر این زندگی زیباست که من بعد از چه طولانی زمانی ، یافتم عشق و تو را با هم. تو را من دوست میدارم - اگرچه خوب میدانی وگرچه در غزلهایم به تأکید فراوان گفته ام این را – تو را من دوست میدارم و با تو زندگی زیباست و بی تو زندگانی .......
  • بـد شانـسی مـن یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1384 11:55
    یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند ......................... روزگاران بگذرند. انسانها بروند و هیچ چیز به جای نماند وقت ها بگذرند و آدمها بمیرند و اشیا کهنه شوند زندگی گم شدن در پرده ابهام است ابهامی بیهوده و مزحک...
  • به خاطر نسیـم دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 09:24
    وقتی هستی دل من و تو با هم تو سلول همند وقتی نیستی دل من تنها تو سلول غمه وقتی رفتی تکه ای از قلب منو به یادگار ببر تا وقتی دلت تو زندون دل کس دیگه ای بود در اون لحظه به یاد من بیفتی ... که دوستت دارم
  • اتمام زندگی یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1384 15:10
    سلام همه چیز تموم شد زندگی با همه خوبیها و بدیهاش خیلی چیزا یاد گرفتم خیلی مشکلات رو تحمل کردم خیلی خیلی نا مردیها رو دیدم ... خیلی خیلی خیلی
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 18:52
    سلام بعد مدتها هوس اینجا نوشتنم کرد اونم از کافی نت یکی از دوستای خوبم به اسم امــید فقط همین طبق معمول حرفام تموم شد
  • شب یلدا مبارک شنبه 28 آذر‌ماه سال 1383 20:06
    سلام دوستان خوبین خوش میگذره پس فردا شب شب یلداست چله کنونتون مبارک خوش باشین فقط زیاد تخمه نخورین ( چه قدر چرت و پرت گفتم مثل همیشه ) موفق باشین
  • چقدر دوستم داری , چه قدر دوستت دارم یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1383 13:46
    این روزها تو را در چشم های زیادی می بینم. نشسته ای توی دل چشم آدمهای دور و برم و هر وقت نگاهت می کنم به رویم لبخند می زنی. انگار صدایم می کنی تا بیایم پیشت. شاید هم می خواهی به یادم بیاوری که توی دل من هم جا هست , جا می تواند باشد , برای آمدن تو , برای حضور تو , شاید هم ... می خواهی بگویی که دل تو هم برای من تنگ می...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1383 19:59
    باور نمی کنم صداقت صدایت را از فراز موجها این جا کسی سخن نمی گوید و فرسنگ ها فاصله است از گوش تا زبان آدم ها این جا هر روز معصومیت زمین له می شود زیر پای آسمان این جا باد , سرخ می وزد و یک عمر راه می خواهد ... تا حقیقت ســـــبز
  • همین جوری سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1383 15:27
    سلام بچه ها حوصله ام سر رفت گفتم یه چیزی بنویسم قابل توجه بعضیها که نمیان اینجا یه سر بزنن نمیگن من زندم
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1383 16:03
    سلام بچه ها ممنون از همتون بالاخره یه اسم پیدا شد البته فکر کنم زیاد باحال نباشه ولی خب فعلا همینه شاید بعدا با یه اسم حوب عوضش کنم بازم ممنونم که پیشنهاد دادین ولی همش قبلا ساخته شده اینم خونه جدید البته هنوز اسباب کشی نکردم اونجا هم بیاین خوش باشین www.rooham.com
  • F1 سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1383 13:49
    دوباره سلام از همه بر و بچ تقاضای کمک دارم یه اسم خوب و کم حرف واسه سایت پیشنهاد بدین ممنونتون میشم خوش باشین HELP ME PLEASE
  • پـایـان چرندیات دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1383 13:56
    سلام به همه دوستان بالاخره درب اینجا تخته شد اگه خدا بخواد منم میخوام دات کامی بشم تا چند روز آینده راه میفته باز خبر جدیدشو بهتون میدم ببخشید اگه تو این مدت چرت و پرت زیاد نوشتم جا داره که از همه اونایی که اومدن اینجا و منو خوشحال کردن و همچنین با نظرات گرمشون بهم دلگرمی دادن تشکر کنم امیدوارم که موفق و پیروز و سر...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1383 11:24
    What on earth am I meant to do In this crowded place there is only U Was going to leave now I have to stay U have taken my breath away Is the world still spinning around I don't feel like I'm coming down It's in your eyes I can tell what U're thinking My heart is sinking to It's no surprise I've been watching U lately...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 20 تیر‌ماه سال 1383 11:39
    این زندگی از آن توست برای امری که قصد انجامش را کرده ای بپا خیز و با شایستگی آنرا به انجام رسان برای آنکه عاشق آنچه میخواهی باشی بپا خیز و عاشقی صمیمی باش برای آنکه در جنگل گام برداری و ذره ای از طبیعت باشی بپاخیز تا مهار زندگی ات را در دست گیری هیچکس دیگر را یارای آن نیست که این مهم را برای تو به انجام رساند بپا خیز...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1383 13:33
    انسان این موجود ...همین یک کلمه :کارهایی که میکنه واقعا تعجب انگیزه انسان از دوران کودکی خسته میشه و عجله داره که زودتر بزرگ بشه و وقتی که بزرگ شد دوباره آرزوی این رو داره که روزی بچه بشه سلامتی خود رو به خاطر بدست آوردن پول از دست میده و سپس پول خود رو خرج میکنه تا سلامتی از دست رفتشو دوباره بازیابه با نگرانی به...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 13 تیر‌ماه سال 1383 11:40
    ابری در آغوش قله های دور پژواک دردآلود ناله ای را زار زار می گرید و از هق هق غریبانه اش شانه های کوه می لرزد آه ...! چوپان را بگو بنوازد تا فرازهای دلم فرود گله های درد را به نظاره بنشیند چوپان را بگو بنوازد تا در پیچاپیچ کوچه های دل تنگی اش آواره شوم چوپان را بگو بنوازد تا زخمهای قریه دلم کم خونی غریبشان را بگریند و...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1383 15:36
    آخیش !!!!!!! بلاخره این امتحانای لعنتی تموم شد راحت شدم مرسی و ممنون از همه دوستان که اومدن دیدنم البته باید ببخشین که خونه نبودم از شنبه شروع میکنم واسه همتون آرزوی پیروزی و سعادت دارم
  • قدردانــــــی شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 14:05
    سلام به همه دوستان و عزیزان ممنونم از اینکه منو مورد لطفتون قرار دادین من چند روزی نمیتونم بنویسم امتحانام شروع شده واسه هموتن آرزوی موفقیت دارم خوش باشین
  • [ بدون عنوان ] شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 15:45
    هر روز صبح آغازی دیگر است هر روز جهانی است که از نو تولد می یابد امروز روزی نو است این دنیای من است که امروز از نو بنیاد می یابد سراسر حیاتم را تا این لحظه گذرانده ام تا چنین روزی فرا رسد این لحظه , این روز , همچون لحظه های دیگر در طول ابدیت خوب و گرامی است برآنم که از این روز و لحظه لحظه آن بهشتی زمینی بیافرینم امروز...
  • خلـــق دوســتی چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 12:53
    زندگی به خلق دوستی ها و تقسیم مواهب آن با دیگران شیرین است ما خواهان تداوم زندگی هستیم نه به خاطر خود بلکه به خاطر آنهاییکه در غم دیگرانند حیات و تلاششان وقف دیگران است تمام عظمت زندگی گروگان چنان لحظه ای است و تمام شادمانی آن را در نهایت در خلق دوستی ها خواهیم یافت
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1383 14:11
    آن که با اطمینان رویاهایش را دنبال می کند و میکوشد تا بدانگونه که در خیال زندگی کرده است , روزگار بگذراند به توفیقی دور از انتظار دست خواهد یافت اگر قصری در آسمان بنا نهاده ای بدان که تلاش تو عبث نبوده است قصر تو بدرستی و سرجای خود بنا شده اینک پایه ها و ستون هایش را استوار گردان ( عکسش اصلا چه ربطی به متنش داره!!؟؟)
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1383 10:50
    آن روز وقتی چشمانم را باز نمودم ، هنگامی که سر از پنجره اطاق بیرون بردم تا مثل هرروز طلوع زیبای خورشید را نظاره گر باشم ، احساس کردم انگار آنروز یک طور دیگری بود. همه جا بوی خوش عطر عشق میداد0 رفتم پشت پنجره و دیدگانم را به سمت میعادگاه طلوع خورشید هدایت کردم تا روزم را مثل همیشه با دیدن روی زیبا و قشنگ خورشید خانم...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 12:07
    آبها از آسیاب افتادند و به مرداب ها بازگشتند اینک جنگل پیر ترانه غمناک دیروز آبشارهای جوان را زیر لب تکرار می کند : عشق ... عشق یگانه سخن یگانه تنفس ما دور می شدیم و آن شهر کوچک سبز رنگ سر بر بالین اقیانوس خفته بود و حدیث شبهای شعر و اشکمان را همچون فسانه ای با کودکان خویش می سرود : عشق ... عشق یگانه سخن یگانه تنفس ما...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1383 18:43
    به آخرین دستی که برای دنیا تکان می دهم , به آخرین نگاه و به لحظه خداحافظی می اندیشم. به همه عمر که در آن هنگام مثل یک فیلم کوتاه چند ثانیه ای در برابر دیده ام ظاهر می شود و عزیزترین تصاویر ماندگار بر وجودم در آن جان می گیرند. شاید چشمان بهت زده تو , شاید گریه مادرم یا نگاه عاشقانه من به مادرم آخرین تصویر باشد. دستهایم...
  • تـــولـــد دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1383 13:07
    سلام خدمت همه دوستان خیلی ممنونم از اینکه منو مورد لطف قرار دادین و با نظرات گرمتون بهم امید دادین جا داره که از آقا امیر به خاطر اینکه زحمت کشیدن و لوگوی منو درست کردن تشکر کنم امروز خیلی خوشحالم آخه یه سال بزرگتر شدم واسه همتون آرزوی موفقیت دارم...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1383 13:23
    : اون زمونها مهربونی رو می شد در دلای نرم افرادی سخت دید. اگر چهره ها رو سوخته و دستا رو پینه بسته می دیدیم , اما نرمی و لطافت قلبها رو می شد حس کرد. حسی که در اون دروغ نبود , جبر نبود , ریا نبود , کسی نقاب به صورت نداشت .زبونشون از آن خودشون بود و به چشماشون نه اعتماد, بلکه ایمون داشتند اگر فرصتی پیش می اومد و قدرت...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1383 12:04
    . انتهای سکوت من ابتدای غوغای انتظاری بود که منو تا تنهایی همیشگی برد به لحظات غرور و جهالت اعتماد کردم تا ثانیه های عمیق دلتنگی رو ناخواسته پذیرا باشم تپش های کودکانه قلبم به آه های سرد مبدل شد . ترس و تردید به وادی شوق بودن ره گزید و انتظار واهی , شهامت موندن یافت می خوام ثابت کنم. اما چه چیز رو , نمی دونم. ولی...
  • جـوانـه هـــای امــــیـــد دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 12:57
    درختی سرافراز بسی شاد, به این یاد که سایه ایست مرا و شاخه هایی پر آشیان درختی پر شکوفه پر از برگ, سبزینه های تجربه و آغوشی گسترده برای گنجشک های با عاطفه پرستوهای مهاجر سالها گذشته است واقعیتی تلخ, چهره می نماید نهاری سوزان است و احساسی از خفقان سایه ای نیست مرا برگهای تجربه, نیمه جان به شاخه هایی به تند باد حوادث,...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1383 11:39
    زمانی بود زمانم را گم کرده بودم. خسته و کوفته. چراغ دلم رو به دستم گرفته و از هر کوچه و پس کوچه ای , پشت هر دیواری و پنجره ای به دنبال زمان گمگشته ام سرک می کشیدم. باور پیدا کردن او برام بسی سنگین بود. آسمان همیشه تیره و تار و ابرهای بهم پیوسته اون , خورشید رو از من ربوده بود. سایه سیاه و شوم بی مهری ها و ناجوانمردی...
  • 110
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4