-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 10:20
اگر دلها به یاد یکدیگر نلرزند و اگر لبها بر روی یکدیر نخندند و اگر دستها یکدیگر را نفشارند و اگر دلها از شوق و زندگی پیر و غمناک نگردند, چه به روز ما خواهد آمد وای به حال روزی که جز مرگ آرزویی نخواهم داشت ای کاش گل بودی و من از باغها می چیدمت یا طلوعی بودی و من از پنجره می دیدمت ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 09:55
در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کس کس را نمی دید از ره نزدیک یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و با ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس را غروبی باز یک مرغ مهاجر بالهایش را میان بادهای سرد و طوفانی رها کرد و در آن تردید حتی آسمانها هم بغض خود را ناگهان در ارتفاع وحشت آنی رها کرد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 09:14
در کوچه های تنهایی تو را می خوانم. از پشت پنچره های بسته تو را می خوانم. هنگامی که قاصدک می آید با او نام تو را فریاد می زنم. با شاپرکها در آسمان آبی هم صدا می شوم و با باران نام تو را بر لب جاری می سازم و فریاد می زنم : به کوچه های قلبم باز گرد. ولی افسوس صدای من یکی پس از دیگری لا به لای حرفهایت گم می شود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 08:45
تنهایی بهتر از گدایی عشق است زمین خوردن بهانه ای نیست برای نرفتن بلکه تجربه ای است برای درست رفتن چرخ یه گاری در حسرت واماندن است اسب در حسرت خوابیدن گاری چی مرد گاری چی در حسرت مرگ کاش اگر لطفی بهم می کردیم مختصر بود ولی ساده وپنهانی دوست مانند چتری است که باید در روزهای بارانی همراه شما باشد کسی که زیبایی اندیشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 08:09
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید, کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت. تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید, کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است. و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل, میان غصه ای از جنس بغض کوچک...
-
خط فاصله
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 14:27
وقتی تو بودی, سروهای حیاط آنقدر بالا رفته اند که دیگر نتوانستم صورتشان را ببینم و آب حوض آنقدر آبی شد که خورشید هر صبح نگاهش را در آن می شست و صدای ماه را می شد شنید که برای ماهیها لالایی می خواند. تو که بودی می شد سفره دلمان را در وسط حیاط پهن کنیم و من و تو دور آن بنشینیم و دردهایمان آنقدر کم رنگ شده بود که در روز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 12:15
به این وبلاگ سر بزنید مطالب خوبی داره http://babanandad.persianblog.com به خاله نسرین هم سر بزنید.وبلاگ قشنگی داره http://nasrin161.blogsky.com/
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 12:07
پدر لبخندهایش را میان سفره می پاشید و ما هر روز بعد از اشک, نان و خنده می خوردیم غزل می گفت و می خندید و خود را مثل یک قطره میان سایه های عصر بارانی رها می کرد پدر می کشت وهم گرگ پیری را که هر شب منتظر می ماند لالایی فرو خشکد و مادر باز هم مثل همیشه گیسوان سبز خود را با شکوهی چند ساله در میان باد تا اوج پریشانی رها می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 11:45
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایم دعا کردم پر از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهائیم روئیده با حسرت جدا کردم و تو در خلوت آبی ترین موج تنهایی دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 11:30
چه می شد اگر در سالگرد خونین شدن گلبرگهای یاس , مژده آزادی جاده عشق و دوستی را می شنیدم و رقص کفشدوزک ها را با بازی پروانه ها به پرواز در می آوردم و به دشت دوستی و محبت تقدیم می نمودم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 11:24
سلام ممنون از همه برو بچ که به من سر می زنید هر کدوم که مایلید میتونیم تبادل لینک کنیم موفق باشید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 11:01
نظر بدین نمی میرین منتظرم
-
هنگامی که ...
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 10:54
هنگامی که در تاریکی شب ستارگان در اعماق فضا آرام می درخشند هنگامی که مرغک بی نوایی با نوایی شورانگیز احساسات خود را تعبیر می کند. هنگامی که نغمات جانسوز موسیقی از دور گوش به گوش می رسد هنگامی که کبوتر پر شکسته در آشیان از ستم آسمان می نالد. هنگامی که بلبل افسرده از جور خزان به پای گل خاک بر سر می ریزد هنگامی که آبشار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 10:46
دیده بودم یک نفر در جاده ای ره می سپرد رفتی و تک عابر این جاده ها کردی مرا بعد تو من ماندم و یک جاده بی انتها هان ! ببین آواره این نا کجا کردی مرا
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 10:44
بر فراز قله های عشق آنجا که سیمرغ بلورین محبت سلطان مطلق است , دست آشنای زمان نامت را بر کوههای سخت حک کرده است. تو شراب عقیق گونه ای هستی که می توان در جام بلورین محبت یافتنت. پس لب بر لب جان می نهم تا شهد محبت را بچشم. در دریای متلاطم مهرت زرورق سرگردانی بیش نیستم. آنجا که گلهای اطلسی در کنار هم روییده اند و نسیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 10:37
شب را ستاره ستاره به روز می نشینم بی آنکه سهمی از آفتاب برده باشم. نه خاکم فرصت درنگ می دهد و نه آسمانم. مجال پرواز , نفرین شده کدام ستمدیده ام آیا ؟ لبخندی می توانستم شد یا دشنه ای. تحمل این اجبار را دریغ , دریغ که خواستن که آرزوها بر نیمکت پارک ها مو سپید کرده اند که دیگر هیچ پرنده ای سرود شادی نمی خواند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 10:29
سلام سلامی به درخشندگی ستارگان منور در سینه تاریک شب شبی که تاریکی در عمق آن فرو رفته و تنها روزنه های امید در آن رخ نمایی می کند. سلامی به سرخی تیرهای رها شده از کمان بی وفایی های آکنده از قلبهای عشق و امید. امیدی که فقط و فقط از تو و خوبی های تو سرچشمه می گیرد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 10:09
'); for (i = 0; i '+yourLogo[i]+' '); } document.write(' '); function Mouse() { ypos = event.y; xpos = event.x - 5; } document.onmousemove=Mouse; function animateLogo() { outer.style.pixelTop = document.body.scrollTop; for (i = 0; i
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 16:45
زندگی ؟ زندگی را دیدی گفت که : من دلالم در به در, در پی بدبختی ها می گردید تا اسارت بخرد راستی را دیدی, که گدایی می کرد و فریب, پادشاهی می کرد؟ آه, دیدی ..... ای عفیف به چه می اندیشی قفل ها!؟ دستهای آزاد برترین هدیه به دیوار و غل وزنجیرند . ای عفیف قفل ها واسطه اند قفل ها فاسق شرعی در و زنجیرند قفل ها ...! راستی واسطه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 16:44
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم از جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول بدست آرم تو را وانگه گرفتارت شوم