باران و سکوت
غبار و شیهه
یالهای گره خورده در طوفان
و سواری افتاده در انتهای عطش
آه نمی دانم
چشمان آسمان را
کدام تاریکی بسته است
خاکستر دریا
بر دوش کدام طوفان می وزد
جنگل و پرنده و ابر
مزارشان کجای خاطرات گم شده است
و اسب
کنار کدام برکه برهوت
خواب سوار و سایه می بیند
!!! حیرانم
حیران آنهمه بارانی که دیشب بارید
... و چیزی نگفت
می ستیزد استاد
گشته ام من بی خواب
نیست یک دم که رسد نمره پاسی
ولی غم این درس و کلاس
خواب یک نمره ده می بینم
نگران چون من افتاده سحر
دوست می خواهد از من
که تقلب بنویسم
بدهم قوم به جان باخته را
بلکه دو خط
من خود اینجا به هوای کمکی آمده ام
نازک استاد تن و هم کچلی
که نخوانده درسش
و نرفتم به کلاس
ای دریغا من می افتم
دستها می ساییم تا تقلب یابم
بر عبث می پایم که کمک زود آید
نکته و تست و همه مسئله ها
بر سرم می شکند
بر دم در یک مراقب تنها
تکیه داده است به در
خیره و خیره می نگاهد بر من
که مبادا سر خود جنبانم
غم این درس و کلاس
خواب یک نمره ده می بینم
خدا اگر بیاید مهمانی به خانه من
می دانم دلم جوانه می زند از زیر تنهایی ام
خدا اگر بیاید ... خودم کفش های قشنگش را جفت می کنم پشت در
اگر بیاید ... دستم را می گذارم زیر چانه , زل می زنم به نگاهش
راستی یادم بماند بپرسم تو کجاست
همان تو یی که همه دوستش دارند
خدا حتما می داند
کاش خدا آنقدر بماند که دلم بعد از جوانه اش میوه هم بدهد
یک دانه سیب , یک دانه انار
هر دویش را می دهم به خدا
... نه
سیب مال خدا ... انار مال من و تو
دانه دانه اش می کنم
یک دانه من ... یک دانه تو ... دانه آخرش هم مال تو