امروز همه اش به این فکر می کردم که اگر خدا بیاید مهمان من بشود
چه دارم جلویش بگذارم
نمی دانم خدا سیب بیشتر دوست دارد یا انار
سیب عطر دارد , انار دل
به این فکر کردم چطور است دل انار را در بیاورم بمالم به عطر سیب
گاهی آدم از فکر خودش می خندد
خدا کند خدا هم به فکر من بخندد
خدا بخندد خیلی خوب است
همان لحظه می شود یواشکی چیزهای خوب و آرزوهایت را بخواهی
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس
او هرگز
نگاهم را نمی خواند
.........................
روزگاران بگذرند. انسانها بروند و هیچ چیز به جای نماند
وقت ها بگذرند و آدمها بمیرند و اشیا کهنه شوند
زندگی گم شدن در پرده ابهام است
ابهامی بیهوده و مزحک
و تو ای زمین طاقت بیار
چرا که روزگاران بگذرند. انسانها بمیرند و هیچ چیز به جای نماند
حتی عشق. خدا. روح. انسان و بعد تو
اول عشق را کشتند. بعد خدا از داغ عشق دق کرد و مرد
روح به دنبال خدا مفقود شد و انسانهای بی روح همدیگر را خواهند کشت
و اینک تو ماندی و کوله باری که بر دوش داری
و اینک تو ماندی
بمان. شاید در تو عشقی پدید آید
و خداوندگاری با آن
و روح ها به دنبال آن و موجودات با روح پدید آیند
نیک بختی تو همان لحظه است
پس بمان منتظر برای هیچ
... بمان