. انتهای سکوت من ابتدای غوغای انتظاری بود که منو تا تنهایی همیشگی برد
به لحظات غرور و جهالت اعتماد کردم تا ثانیه های عمیق دلتنگی رو ناخواسته پذیرا باشم
تپش های کودکانه قلبم به آه های سرد مبدل شد
. ترس و تردید به وادی شوق بودن ره گزید و انتظار واهی , شهامت موندن یافت
می خوام ثابت کنم. اما چه چیز رو , نمی دونم. ولی امروز از خودم می پرسم چرا ؟
درختی سرافراز
بسی شاد, به این یاد
که سایه ایست مرا
و شاخه هایی پر آشیان
درختی پر شکوفه
پر از برگ, سبزینه های تجربه
و آغوشی گسترده
برای گنجشک های با عاطفه
پرستوهای مهاجر
سالها گذشته است
واقعیتی تلخ, چهره می نماید
نهاری سوزان است و احساسی از خفقان
سایه ای نیست مرا
برگهای تجربه, نیمه جان
به شاخه هایی به تند باد حوادث, شکسته
شکوفه ها, سرما زده
درختی می مانم, بی بار, پر غم
ولی شاکر
که پرندگان به یاد دارند
فضای سبز آن درخت را
جوانه های امید را
شکسته ای هستم بینوا
ولی پر دعا
که مباد گنجشک هایم با خاطرات زندگی کنند
و پرواز را فراموش
تنها, پر از نجوا با خدا
که گنجشک ها را مکن تنها رها
یاری نما, تا پر گشایند بر اوج ها
بر هوا, حوادث, بال کوبند به هجرت ها
به سوی درختی دیگر ره جویند
تنومند تر, نه پر شاخ
که پر بار
و سایه ای, هموار
به نهاری چنین سوزان