سلام
روز ولنتاین بر همه شما مبارک
چشم خورشید
به پژواک پرتوی
بوستان گل سرخ
گریست
و شهاب ...
در باران اشک آفتاب
خاموش ماند
و تو ...
گدایی بودنت را
در ماورای خیال
باور می کنی
و من !
گوسفند بودن خود را
انکار
آنقدر آرام
نوشیده بود
جرعه جرعه
شراب کهنه دودمانش را
و آنچنان در رویای نوشتن
زیر کور سوی فانوس
غرق در درخشندگی کاوش هایش بود
که نمی دانست تا خرخره
لبریز شده
و شب منتظر رفتن
و سفر در انتظار آمدن است
اگر او خاموش کند
فانوس کلبه خویش را
: سکوت
ساکت است سکوت
هیچ کس نفس نمی کشد
تو گویی
همه عالم مرده است
و مرگ آرام به لطافت سکوت
در گور خود خفته است
اینجا آخرین انتظار
به نا امیدی تسلیم گشته است
! تو حبابی
یا قاصدک
پرواز میکنی
بدون بال
در اختیار باد
و من
پرنده ام
پرواز میکنم
با دو بال
در اختیار خود
بر خلاف باد
. غروب غمها و طلوع شادی هایتان را آرزومندم
سلام ای مهربان
از اینکه به وبلاگم سر زدی و با قطره ای از محبت بی کرانت یادگاری در دفتر خاطراتم ثبت کردی سپاسگزارم ......امیدوارم در تمامی مراحل زندگیت شادوپیروز باشی.....در ضمن وبلاگ بسیار ارزشمندی داری .....
..روزهای خوبی برات آرزو میکنم......خدا نگهدار