آبها از آسیاب افتادند
و به مرداب ها بازگشتند
اینک جنگل پیر
ترانه غمناک دیروز آبشارهای جوان را
زیر لب تکرار می کند :
عشق ... عشق یگانه سخن یگانه تنفس
ما دور می شدیم
و آن شهر کوچک سبز رنگ
سر بر بالین اقیانوس
خفته بود
و حدیث شبهای شعر و اشکمان را
همچون فسانه ای
با کودکان خویش می سرود :
عشق ... عشق یگانه سخن یگانه تنفس
ما دور می شدیم و موج کف آلود کوچکی
جا پای شبهای آبی ما را بر ماسه های خیس
در خویش می گرفت
ما دور می شدیم
و از لا به لای کاج ها
زبانه های آتش ساحل
هنوز پیدا بود
ما دور می شدیم و رودخانه جاری به قلب شهر
حدیث نیمه شبانمان را
در گوش ماهیان خویش
نجوا می نمود
اینک دلگیرترین نگاه
با یادهای سبز
اینک غمبارترین پگاه
با گونه های خیس
بدرود ... بدرود
و ما دور می شدیم