نه دل مفتون دلبندی
نه جان مذهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی
نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی ار سحرگاهی
کیم من , آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی, نه امیدی, نه همدردی, نه همراهی
گهی افتان و خیزان, چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران, چون نگاهی بر نظرگاهی