سلام روز ولنتاین بر همه شما مبارک
چشم خورشید به پژواک پرتوی بوستان گل سرخ گریست و شهاب ... در باران اشک آفتاب خاموش ماند و تو ... گدایی بودنت را در ماورای خیال باور می کنی و من ! گوسفند بودن خود را انکار
آنقدر آرام نوشیده بود جرعه جرعه شراب کهنه دودمانش را و آنچنان در رویای نوشتن زیر کور سوی فانوس غرق در درخشندگی کاوش هایش بود که نمی دانست تا خرخره لبریز شده و شب منتظر رفتن و سفر در انتظار آمدن است اگر او خاموش کند فانوس کلبه خویش را
: سکوت ساکت است سکوت هیچ کس نفس نمی کشد تو گویی همه عالم مرده است و مرگ آرام به لطافت سکوت در گور خود خفته است اینجا آخرین انتظار به نا امیدی تسلیم گشته است
! تو حبابی یا قاصدک پرواز میکنی بدون بال در اختیار باد و من پرنده ام پرواز میکنم با دو بال در اختیار خود بر خلاف باد
. غروب غمها و طلوع شادی هایتان را آرزومندم |