اگر دلها به یاد یکدیگر نلرزند و اگر لبها بر روی یکدیر نخندند و اگر دستها یکدیگر را نفشارند و اگر دلها از شوق و زندگی پیر و غمناک نگردند, چه به روز ما خواهد آمد وای به حال روزی که جز مرگ آرزویی نخواهم داشت
ای کاش گل بودی و من از باغها می چیدمت یا طلوعی بودی و من از پنجره می دیدمت ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان هر وقت باران می گرفت از دور می بوسیدمت
|