باران و سکوت غبار و شیهه یالهای گره خورده در طوفان و سواری افتاده در انتهای عطش آه نمی دانم چشمان آسمان را کدام تاریکی بسته است خاکستر دریا بر دوش کدام طوفان می وزد جنگل و پرنده و ابر مزارشان کجای خاطرات گم شده است و اسب کنار کدام برکه برهوت خواب سوار و سایه می بیند !!! حیرانم حیران آنهمه بارانی که دیشب بارید ... و چیزی نگفت |