بارون دل

 

و باز هم یک روز بارانی و خاطره ای دیگر . تمام روزهای زندگی ام پر شده از خاطرات روزهای بارانی . قطره های باران که به زمین می رسند گویی سیلی محکمی به قلب من نواخته می شود و من زیر باران این همه غم می شکنم . امروز هم باران ترانه دیگری آغاز کرده، تا با آن قلب شکسته مرا بیش از این بشکند . اما گویی امروز این ترانه رنگ و بوی دیگری دارد. نمی دانم اما شاید این بار آسمان دلش به حالم سوخته و می گرید. مثل اینکه او هم فهمیده است که من چه می کشم آخر او شاهد تمام خاطراتم در روزهای بارانی بوده است. نمی دانم چرا این بار دلم به حال خودم سوخته است و چشمانم بارانی گشته اند. آسمان با قطره های آب می بارد و دل من با قطرات اشکم . همیشه از خودم می پرسم اگر آسمان ببارد زمین سیراب می شود اما چرا چشمان من هرچقدر می بارند دلم سیراب نمی شود و دست از گریه کردن بر نمی دارد. شاید دل آسمان پاک تر از دل من است
شاید ...

یه تصمیم

 

چند وقته که میخوام قلکمو بشکنم

با نصف پولهاش نازتو بخرم

با بقیه پولهاش هم برم مداد رنگی بخرم

باهاش نازتو بکشم

دوستت دارم

 

تمام شکوفه های سیب یاسهای کوچک مریم ها میناها و لاله ها را به پایت می ریزم تا لحظه ای فارغ از اضطراب سپری شدن ثانیه ها و کاسته شدن عمر در چشمهای زیبایت نگاه کنم و بگویم به سکوت ماه در دل شب و به صداقت وامیدم قسم که دوستت دارم. بدان قلبم تنها محبت و مهربانی بی ریای تو را می پذیرد. و چه خوب می شد اگر می توانستی باور کنی تو را بی قید و شرط دوست دارم و با یادت زندگی می کنم. ای کاش آنکه می خواهد من و تو ما نشویم.خانه عمرش خراب شود. شاید هنوز باور نداشته باشی